چون آفتاب نگاه خمارِ تو گرم است
پلنگ جان! منم آهوی چشم بر راهت
بيا ببین! سر و چشمِ شكار تو گرم است
تو مثل یوسفی و عاشقت زمین خورده
خوشا به حالت، بازار يار تو گرم است
چو گامهاي نخستين عشق پر ثمراند
دلم به وعده ی صدها قرار تو گرم است
ورق ورق بشود گل، غزل زبان بكشد
براي اينكه سرش با دوتار تو گرم است
به قطعه قطعه ي چشمت به توس لعل لبت
عجب مدار، كه دل در قمار تو گرم است
هميشه قرعه بنام تو نيست، حال كه گفت؟
مدام دست دلِ خواستگار تو گرم است؟
بنام عشق همه عرشيان به سجده شدند
گمان كنم سر پروردگار تو گرم است
شاعر: شهلا دانشور