در بُهتِ سکوتِ همه گویای تو ماندم
تا ديدمت و لرزه براندام من افتاد
حيران نگاه تو و دنياي تو ماندم
از هرچه كه خوبان جهان بود گذشتم
تا چشم به چشمان دلاراي تو ماندم
ني بوسه زدم ني درِ آغوش گشودم
ديدي كه چه سان محو تماشاي تو ماندم !؟
سر تا به قدم هات پر از شعر و غزل بود
تو شعر شدي شاعر سيماي تو ماندم
امروز چه كردي تو برايم كه به ناحق
من منتظر وعده ي فرداي تو ماندم
اي يوسف من چشم براهت سر كوچه
در حسرت بوي تو زليخاي تو ماندم
شايد به تسلاي دل پر غم من بود
يك خوشه گلي سرخ اگر جاي تو ماندم
شهلا دانشور