از درد همین ملت آواره سرودم
دستمالک گلدوزی معشوقه به دستش
سرباز که مردهست…به خمپاره سرودم!
طفلک که نشسته سر خوان منتظر نان
زخمیست پدر از بمِ طیّاره سرودم
در جاده زنی روسپیِ مانده برای
فرزند يتيمش سر گهواره سرودم
بابا بدنم سوخت كمي آب بياريد
از جان پدر دخترِ مهپاره سرودم
دهقان كه سرش گرم تبر، از دهن باغ
فرياد شدم چاره ي بيچاره سرودم
بر خاک فروشان که ضحاکان زماناند
از دولت خر گشته و بیکاره سرودم
يكروز نشد صلح بيايد وطن ما
اين خواب و خيال است كه همواره سرودم
شهلا دانشور