یعنی تو را عمری شده در خويش دعوت ميكنم
من اين سخاوت هات را هرگز نمیخواهم به خود
ای آنکه تا می بینمت از دل سلامت ميكنم
اينجا كنار عکس تو بر شانه ات سرمانده و
دربين بازوان تو دارم اقامت ميكنم
با تار تار موي تو آهنگ میخوانم همیش
دارم به این درماندگی بسیار عادت ميكنم
گاهي نميدانم چرا وقتی که ميگردي به شهر
گاهی به باد و برف و باران هم حسادت ميكنم
دلبر ببخشايم اگر در لابلاي شعر خود
از سربه پايت ميدوم گاهي جسارت ميكنم
تا مثل شمعی می شوی روشن برایم نیمه شب
پروانه وار ای آشنا! شوق قرابت ميكنم
از كوچه هاي دلبري نگذشته ام نا آشنا
در گرد باد زندگي گاهی حماقت ميكنم
گفتند دارم میکنم یک اشتباه مرگبار
این اشتباهم را ببین تا بي نهايت ميكنم
از مرگ و مردن با منِ پر استرس حرفی نزن
وقتی که می فهمی بدون تو قيامت ميكنم
كافر شدم استغفرالله جانمازم سوي تو
یعنی نشستم رو به عکس تو عبادت ميكنم
ديوانه و شيدا منم از خويش بي پروا منم
خود را به سمت و سوی تو هر شب هدايت ميكنم
هر جا كه باشي خوب من اي دلبر مغرور من
با اين غزل ها از غرور تو حمایت ميكنم
شهلا دانشور