برگ خشكم همه از شاخه قطار افتاده
تا که آهو شده ام در وسط جنگل عشق
شیر باز آمده و پشت شكار افتاده
رعد و برق آمد و از شاخه زمین افتادم
هر طرف خون دلم مثل انار افتاده
كوله بار غم و صد خاطره ات را دادم
دست بادي كه به هر دشت و كنار افتاده
شكنم عكس كه بر ديده ي من آويز است
ميكشم خار كه در چشم به بار افتاده
قصه ام مثل کتابی ست پر از غصه و غم
که به دست همه ی ايل و تبار افتاده
اين غزل مست شراب است ملامت نكنيد
اگر از اولش اینگونه خمار افتاده
شهلا دانشور