باز پاییز دلم ياد بهار افتاده

باز پاییز دلم ياد بهار افتاده
برگ خشكم همه از شاخه قطار افتاده
تا که آهو شده ام در وسط جنگل عشق
شیر باز آمده و پشت شكار افتاده
رعد و برق آمد و از شاخه زمین افتادم
هر طرف خون دلم مثل انار افتاده
كوله بار غم و صد خاطره ات را دادم
دست بادي كه به هر دشت و كنار افتاده
شكنم عكس كه بر ديده ي من آويز است
ميكشم خار كه در چشم به بار افتاده
قصه ام مثل کتابی ست پر از غصه و غم
که به دست همه ی ايل و تبار افتاده
اين غزل مست شراب است ملامت نكنيد
اگر از اولش اینگونه خمار افتاده
شهلا دانشور
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *