بکتاش من معشوقه ها اینجا به زندان است

بکتاش من معشوقه ها اینجا به زندان است
گرمابه ها کم نیست در شهرم فراوان است
این زندگی محکوم قتل و سنگ‌باران است
از جنسِ حارث کوچه کوچه حکمرانان است
در بلخِ غم صد رابعه دست و گریبان است
ای آدمم! از نسل تو قابیل بسیار است
در مرگ صد هابیل‌ تو حوا عزا دار است
اینجا درخت سیب چوب پایه‌ی دار است
در جای گندم داس یا خشخاش خروار است
تا نطفه‌های خامِ بطنم گشنه‌ی نان است
صحرای خشکی جای دریا مانده، ماهی نیست
اینسو بمیر آنسو به جز دیوار راهی نیست
مهتاب را در ابری پوشاندند و ماهی نیست
درجاده های وصلتم خار مغیلان است
چون(چارده صد) سالِ خونینِ زمینت بود
این جنگِ اول بود؛ یا که آخرینت بود؟
دیروز هم می‌خوانده اند آنچه که دینت بود
این مرگ و مویه داستان چندمین‌ات بود؟
یوسف به چاهت باش دنیا مست گرگان است.
تهمینه ام سهراب هایم را پدر سر زد
در سرزمینم کاج پاشیدم تبر سر زد
از رامش طیاره های شان شرر سرزد
در گوشه های شهر شهر شان خبر سرزد
شرمنده ام ازینکه میگویند افغان است
شهلا دانشور
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *