به عذر نزد تو گويم ببخش جانم را

به عذر نزد تو گويم ببخش جانم را
كه جز تو بر دل خود هيچ كس ندادم جا
كه جز تو هيچ كسي عشق من نخواهد شد
مناسب بدنم پيرهن نخواهد شد
ببخش، ژرف نديدي به شعله هاي تنم
چو كوهي آتش و در ظاهراً كمي سردم
چقدر عاشق و ديوانه ات گذاشتي ام
چقدر خُرد شدم دوست؟ نه، نداشتي ام
دوپاي بسته به زنجير گير مي ماندم
ببخش اينكه به دامت اسير مي ماندم
به چشم هاي فلاخن نشانه مي كردي
به شيشه ي دل من سنگ خانه مي كردي
به فكر اينكه دلت را بدست مي آرم
به فكر اينكه تفاوت زديگران دارم
ببخش، بافه به بافه گرفته بودم خو
شبيه پيچكِ در قامت چناريِ تو
هميشه درنگرانت، نه خواب مي كردم
نشد تقاصِ تفاضل، بگيرم از دردم
ببخش اينكه سرت را به درد آوردم
اگر كه گفتمت اي جان فداي تو گردم
دويده ام تهِ باران، گلوي ابرِ مرا
كه جمع مي كند اين قلب داغدارم را؟
به دست تو چمدان و قطار چار برت
هميشه آب شدم، ريختم به پشت سرت
شهلا دانشور
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *