تختِ من و بختِ گل پاييز

تختِ من و بختِ گل پاييز
پر پر شده از باد جدايي
يعقوب نگاهم شب و روز است-
فرياد زند جان تو كجايي؟
انداخته ام بغض سر بغض
در عمق گلو چون گل لاله
چشم تگرگ مانده ي ابرم
كز شيشه ي دل ريخته ژاله
اي پاك تر از آبي ِ دريا
اي شعله ور از شعله ي خورشيد
اي سبز ترين شعر دلانگيز
اي غنچه ي نشگفته اميد
چون سبزه به باران و به تُنگي-
ماهي هوس درّه ي بيتاب
مجذوبم و چون ماه به خورشيد
در حس تو من خیس تر از آب
تاچون گل خورشيد پرستي
سوي تو دويدم نرسيدم
معبود فرا سوي زميني
از طورِ تو آهي نشنيدم
عاشق به جز از ياد چه دارد
پلكِ بزن و حسرت يك خواب؟
با دف دفِ شيدايي ليلي
در لب ني و شعر و شبِ مهتاب
شهلا دانشور
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *