بگذار که دلبسته به هرجای تو باشم
هرچند سراپا همه جسمی همه روحی
ای کاشکه چون سایه سراپای تو باشم
چون کودک در مدرسه از شوق نخستین
مشق تو و نظم تو، الفبای تو باشم
رقصنده چو ماهي شده اي در رگ جانم
خوش باد چنان بستر دریای تو باشم
معشوق تو و شاعر دیوانهات عمری؛
باشیکه به این اسم، مسمای تو باشم
مسحور شدی چشم مرادیده و گفتی
من کشتهی آن نرگس شهلای تو باشم
مردان که تنوّع طلبند و تو مبادا-
گویی که چرا عاشق تنهای تو باشم
شهلا دانشور