تو آینه و محو تماشای تو باشم

تو آینه و محو تماشای تو باشم
بگذار که دلبسته به هرجای تو باشم
هرچند سراپا همه جسمی همه روحی
ای کاش‌که چون سایه سراپای تو باشم
چون کودک در مدرسه از شوق نخستین
مشق تو و نظم تو، الفبای تو باشم
رقصنده چو ماهي شده اي در رگ جانم
خوش باد چنان بستر دریای تو باشم
معشوق تو و شاعر دیوانه‌ات عمری؛
باشی‌که به این اسم، مسمای تو باشم
مسحور شدی چشم مرادیده و گفتی
من کشته‌ی آن نرگس شهلای تو باشم
مردان که تنوّع طلبند و تو مبادا-
گویی که چرا عاشق تنهای تو باشم
شهلا دانشور
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *