دارو ندار من شدی ،دارمت و ندارمت

دارو ندار من شدی ،دارمت و ندارمت
جان زتو سبز ميشود،در دل جان بکارمت
قدسی آفرینشی، ای دل و جان فدای تو
یا که به دادِ من برس یا به خدا سپارمت.
دل ز کفم برفت و جان از تن من برون شده
در دل و جان نمیشود، پس به کجا گذارمت؟
جان من و حواس من جز تو نخواست خواهشی
گر چه گریزی از بَرَم، من به تصوّر آرمت.
ابر سياه گشته ام در پس آن كدورتت
دل زغمت به جان رسيد از بنِ جان دچارمت
دور ز چشم رفته ای؛ دل زكفم گرفته يي
عاشقِ صادقت منم، مَي تو و من خمارمت
سينه كه چاك چاك شد دل زقفس برون فتاد
تا كه طبيب من شوي من زكجا بيارمت؟
ماه نهانِ من تویی؛ وای چه ها كشيده ام
باز منم كه عاشقم باز كه دوست دارمت
شهلا دانشور
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *