چنبر چشم ترا آب بقا ميبينم
به من انگار فرود آمده باشي وقتي-
در سراپاي تو جان بي سر و پا ميبينم
خنده ات شقِّ قمر چاله ي رويت دريا
دل درين مستيِ امواج رها ميبينم
آن يهود تن من از (من و سلواي)لبت
نشود سير درآن حرص گدا ميبينم
تو قدم بان كه زمين سبز شود در نظرم
اين عجوبه زتو بي چون و چرا مي بينم
صحبتِ چلچله ها، خلوتِ از دره و نور
من به هر چيز خوش آيند ترا مي بينم
هر قدر عطر هوايت به سرم پاش دهي
دل بيچاره ام از بند جدا مي بينم
شهلا دانشور