در دلِ من آتشی افكند و غوغا کرد و رفت

در دلِ من آتشی افكند و غوغا کرد و رفت
عاشقم کردو زجان مفتون و شيدا کرد و رفت
دید می پیچم به خود از دردِ او،چیزی نگفت
جان سپردن را به پاهایش تماشا کرد و رفت
مثل یوسف بود تا آمد میان مصریان
جان و دل برد و دنیا را زلیخا کرد و رفت
اسم او را بر دلم حک کردم و دیدم دریغ
یاد من را در ضمیر خویش حاشا کرد و رفت.
خام بودم آتشم زد با نگاهی سوختم
بعد از آن خاكسترم را نذر‌ِ صحراكرد و رفت
سالها در پای چشمِ مستِ او جان داده ام
تيري از مژ گان به قلبِ زخمی ام جا کرد و رفت
علت مجنون شدن را از لب لیلا بپرس
خلق را مجنون و حالم را چو لیلا کرد و رفت.
قایقی بودم چنان موجی مرا بر صخره کوفت
تکه های قایقم را غرق دریا کرد و رفت
وعده ی دیدار با من داشت؛ اما با رقیب،
عهد بست و وعده ی امروز و فردا کرد و رفت
ناله های حسرتِ شیدایی ام را میشنید
عاقبت من را میان خلق رسوا کرد و رفت
شهلا دانشور
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *