هر غزل الهامي از چشم مخاطب بيشتر
خواب از چشمم ربوده چشمهای شبچرش
می درخشد چشم او از ماه و كوكب بيشتر
مثل ديوانه نه شب دارم نه روز از درد او
هر دو میسوزیم اما نه؛ من اغلب بيشتر
صد حديث ناب دارد پرتوِ افسونگرش
ميكند تسخير من را آيهي لب بيشتر
شه جهان ِ لطف او ممتاز قلبم را ربود
يك نماد عشق نه مهرش مسبب بیشتر
من چنان پيچيده ام در چنگ آن آشفته مو
دوست دارم جعدِ مويش را مرتب بيشتر
آتشی انداخته بر من که سر تا پا بسوخت
لیک در درد كه میسوزم من از تب بیشتر.
شش جهت در بند کرده جسم افلاطونی ام
بسته ام در تو من از حجمِ مکعب بیشتر
شهلا دانشور