وگرمي تب احساس من به صحرا نيست
خوشم چو سايه ترا در كنار خود دارم
دلي كه عشق در آن هست، هيچ تنها نيست
تو آب، سبزه منم، من نفس تو اكسيژن
شبیه همچو من آن ماهيان به دريا نيست
به كهكشانِ محبت توراست دل، اما
شبيه قلب من اين آسمان به پهنا نيست
از آفتاب تو رخشنده تر نماياني
نديده ام به مثال تو هيچ پيدا نيست
در انتظارِ نگاهت نشسته ام سر راه
پر است راه ز خالی، مسافر اما نیست
منیژه ای سرِ راهم ، تو بیژنِ بختم
به چال گونه ی من جایگاهت آیا نیست؟
به استعاره کنون خوش نشسته ام به مجاز
مگو نشانی این مستعار زیبا نیست
شهلا دانشور