در غزل هايت كه مي ریزی سراپای تنم
چشم من انگور و سرخيِ لبم آب انار
سیر کی خواهی شد ای دیوانه از نوشيدنم
زير چشم آفتابت جان سالم را كجاست
شدّت گرماي چشمت كرده قصدِ كشتنم
بعد هر چی خواستن راهی توانستن ولي
خواستم دل بركنم ازتو نشد دل كندنم
مثل ماهی داخل تنگم که آغوش تو چون
بحر بی پایان و من در حسرت رقصیدنم
تاكه باشي خوبم و وقتی نباشي خوب من
كاسه را بر كوزه و صد کوزه را برهم زنم
جامه ي گلدار گفتي برتنت زيبنده هست
كاش ميديدي كه پوشيدم همان پيراهنم
يادم آن روز است گل دور يخن گل لاي مو
گونه هايم چون گل سرخ آمدي بر چيدنم
شهلا دانشور