براي چيدن گلهای ياسمن ببريد
فضای آبیِ دریا و آسمان یکرنگ
به کوچه های دل مردم وطن ببرید
به كوه و دره و شالي و عطر سنجد و توت
شبيه آب و هوا بهر ريختن ببريد
پرنده ميشوم آغوش يك درخت كجاست؟
پران پران بپرم تا به زيستن، ببريد
به نا کجای خیالات بيدل و حافظ
به عالم دگر شعر و انجمن ببرید
به صوت آب و به نجوای ماه و گوش چمن
چنان شبان به دل تنگ، نی زدن ببرید
قلم دهید و نترسید تا نوشته کنم
که جهل و جنگ جدل را ازین وطن ببرید
مرا به دامن درس و مرا به آزادی
مرا به آنطرف از شهربند من ببرید
ازين محن به نماي خفن؛ سياه و سفيد-
پرنده را كمي آنسوتر از عدن ببريد
به پنجره به قفس هیچ تن نخواهد داد
زنیست تا به گلو غرق در لجن، ببرید!
پ ن : شهربند – زندان
پرنده های سیاه و سفید – همان لباس دختران مکتب
محن – درماندگی
شهلا دانشور