به درد عشق مرا بيقرار بگذاريد
زمثنوي لبانش به وجد ميايم
سماع من به محيطش هزار بگذريد
اگر كه راه كشيدم به خانه ي قلبش
مرا به بند دلش انحصار بگذاريد
من از بهار وجودش به شور مي آيم
مرا قناري و او را بهار بگذاريد
شبيه رابعه و درد هاي ليلايي
شدم چنان و مرا زرد و زار بگذاريد
شهلا دانشور