رومان و شعر عاشقی انگار یادش رفت
درویش من تا وعدهی دیدار را بشنید
خود را زپا نشناخته دستار یادش رفت
تا پا برهنه پيش من آيد شبيه باد
افتان و خيزان سنگ، چوب و خار يادش رفت
آن كوهِ پر از اعتمادِ نفس، لکنت داشت
در جملهی من دوست …استقرار يادش رفت
پیراهن رنگین من! پروانهی چشمش
افتاد تا در گُل گُلت ، گلزار یادش رفت
خوش داشتم تا بشنواند از گلوی خود
شعر مرا با تبله و گیتار، یادش رفت
مي خواست بستاند دو صد بوسه، سراسيمه-
پیچید در خود، بوسهی تکرار یادش رفت
ميخواست بر اميد ديدار ديگر گويد
از گريه ام لرزيده بود اصرار يادش رفت
شهلا دانشور