که بی خیال، دو گیسوی خویش می بافد
به ساز بارش و موسیقی لب دریا
پرنده وار سرود و ترانه می خواند
هنوز پیرهنش مثل بال شاپرک است
هنوز خواندن افسانه کار هر شب اوست
به فکر پر زدن نقطهی بلند درخت
هنوز زمزمهی جویبار بر لب اوست
نوازش پدر آغوش مادرش گم شد
به آسمان چمدان بسته و سفر كردند
كه صاحب دو سه فرزند شوهرش شده است
به پلك، عابرِ تقويم ها گذر كردند
نشسته رو به تماشای آینه شاید
به نقد موي سياهش زمانه را ديده
به چنگ باد خزان آمده گلستانش
سر مزار جوانی خویش ناليده
شهلا دانشور