یاد بادا چون دم عیسی زمان بودنت

یاد بادا چون دم عیسی زمان بودنت
صور اصرافیل میزد گامهای رفتنت
سیلی پاییز خوردم از نفس های بهار
برگ برگم می تکید از شاخه ی آویشنت
باغ و تاک چشم و تن با پیچک آغوش بود
آبشار مو و نخل لب برای چیدنت
در میان شام گیسو ماهِ رو آذرم داشت
پرده می‌انداخت مژگان روی هم از دیدنت
آدمی از سنگ سخت است از گلی نازکتر است
بخیه دارد شیشه‌ی دل بعد بشکن بشکنت
بی‌دلم بی‌دل چه خواهم کرد، یار بی وفا؟
دل دل از ما می ربایی خواب راحت بازنت
شهلا دانشور
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *