هر لحظه ام به حیله و نیرنگ می زنند
اینجا درخت بهر تبر دسته می شود
با هر تبر به ریشه ی فرهنگ می زنند
وقتی شکست شیشه ی آن تنگ آرزو
بر دامن هر آنچه رسد چنگ می زنند
من صخره صخره در دلِ دریا فرو روم
وقتی که موج موج گپ از جنگ می زنند
بی رنگیِ نگاه تورا آب می برد
آن لحظه ای که آینه ها زنگ می زنند
من بال خود گشوده به اوجِ دیار عشق
نقش مرا چو در قفس تنگ می زنند
شگوفه باختری