از مکتب, آفتاب نو آموز می رسد
هر تار خنده را که ز لب باز کرده ای
رنگین کمان بخند که نوروز می رسد
می بینمت در آینه ی میهنم هنوز
عشق از نگاهِ مبهم و مرموز می رسد
بگذار آن دیار که هر دم شب و شب است
آخر برایش آن مهِ دلسوز می رسد
در شهر تان که نور فقط کشته می شود
خورشید چون زنیست که پیروز می رسد
“فرخنده” نیستم که تو آتش زنی مرا
تاریخ شوم مرگ به دیروز می رسد
شگوفه باختری