گلِ شگفته به روی مزار می میرد
بیا که خاک سیاهی به چشم ماه نشست
و هر ستاره درونِ غبار می میرد
اگرچه باغ امیدِ شگفتنش زنده است
به حکم برفِ زمستان بهار می میرد
نگاه دوست گزیده است میهن خود را
چه سخت لحظه ی تلخی که یار می میرد
تو در میان قفس,مادرت شکسته زغم
ببین برادرت از انفجار می میرد
طلوع رنگ غروبست و روز هر لحظه
میان چشم شب از انتظار می میرد
به گوشه گوشه ی تن سبز شد گلِ لاله
به خاک سرخ وطن شهسوار می میرد
هنوز در نفسم بوی زندگی جاریست
اگر چه جان و تنم بار بار می میرد
شگوفه باختری