ز راه ِ دور به نزدیکیِ نظر برسد دوست
چه بهتر از شب موعودِمان که از رهِ الفت
چو آفتاب به خانه دمِ سحر برسد دوست
دلم گرفته و من از سکوت و غم, به هراس lم
هزار درد مداوا شود اگر برسد دوست
نشسته ام به درون ِ سیاهچاله ای از غم
که مثلِ روشنیِ دانه ای گهر برسد دوست
همیشه چشم به راهت نشسته ام که بیایی
مکن قبول تو مرگم, اگر خبر برسد… دوست!
شگوفه باختری