چو برگ های فتاده به دست هر بادم

چو برگ های فتاده به دست هر بادم
که هر قدر ببرد باز هم من آزادم
من و درخت کنار همیم و دلگیریم
بهارمن تویی و لیک با خزان شادم
من اشکِ دیده ی شیرینم از دلِ کوهی
که می چکد همه از تیشه های فرهادم
نه کوه و سنگ شکست از تمام این اندوه
که بیستون همه شب می شنید فریادم
تویی که شاد تماشا به زخم هر صیدی
منم غزال که در انتظارِ صیٌادم
مرا به خاطر عشقت همیشه باور کن
مرا که دوست نداری تو , نیست ایرادم
شگوفه باختری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *