با شکستن سالها این شیشه عادت کرده است
باغ های کوکنار از درد زردش می کند
هر درختش با سمی از ریشه عادت کرده است
چون صدای نی به گوشِ دره ها پیچیده است
با نوای گریه اش هر بیشه عادت کرده است
شعله های شمع می سوزد پرِ پروانه را
سالها با درد این اندیشه عادت کرده است
پنجه ی پاییز برگش را به یغما می برد
فصل فصل این باغچه با تیشه عادت کرده است
شگوفه باختری