اینسان که اختیار دل از ما گرفته ای
من موج سرکشم که گریزانم از خودم
توساحلی که دامنِ دریا گرفته ای
در دیده ات نشسته شب پُر ستاره ای
یا ماه را چو برکه به یغما گرفته ای
دست طمع بریده ام از عقل بی خرد
از آن زمان که تو لب مینا گرفته ای
تا می رسی بهار ز هر گوشه می رسد
دانم تو بوسه از همه گل ها گرفته ای
من پیله بسته ام که چو پروانه پر زنم
تو دست شمع و آتش ما را گرفته ای
شگوفه باختری