در سر زمینم
آفتاب پوسیده است
ستاره ها
در روز چشمک می ز نند
و پی در پی شب است
شنیده ام
از ریشه ی درختان دود بر می خیزد
ومادران طفل معیوب به دنیا می آورند
بعد از نکاح شان با “زنا”
شنیده ام
مهتاب را
ابر ها بی شرمانه می دزدند
تو هم شنیده باشی شاید
شگوفه باختری