غزلِ ازگذشته ها

غزلِ ازگذشته ها
بی تو بودن عاقبت گفتی که عادت می شود
رفته رفته دوری ات مثل قیامت می شود
بس که می گیرم سراغش در میان کوچه ها
چون زلیخا قصه ام روزی حکایت می شود
چون که می بینم هر از گاهی که می بوسد مرا
خشکی لبهای من غرق طراوت می شود
فاش می گویم که می ترسم از این آیینه ها
راستگویی های یک زن از حسادت می شود
حال من آشفته مانند گذشته خوب نیست
مرغ دل مجروح از بند و اسارت می شود
شگوفه باختری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *