قصیده سی و پنجم در مدح سلطان اویس

قصیده سی و پنجم در مدح سلطان اویس
پیش از این ملکی که جمع را شد میسر بیش از این
شاه را اکنون به فیروزی است در زیر نگین
از غبار فتنه آب تیغ سلطانی بشست
روی عالم را به فیض فضل رب العالمین
سایه ی یزدان معظ الدین والدنیا اویس
پشت ملک ودین و ملت قهرمان ماء وتین
آفرین بر حضرتش آ نجا که بنشیند به تخت
آفرین باشد نثار از حضرت جان آفرین
در میان چار بالش بر سریر سلطنت
همچو خورشیدی است رخشان بر سپهر چارمین
از حوادث خلق را در گاه او سدی سدید
وز وقایع ملک را انصاف او حصنی حصین
از ره تعظیم ورفحت پادشاهانش رهی
وز پی احسان ومنت تا جدارانش رهین
دولتش با آسمان گر دست آرد در کمن
آورد صد بار پشت آسمان را بر زمین
در کف دریا یسارش ابر اگر غوصی کند
با قیاس عقل یم نیمی نماید از یمین
دامن آخر زمان را پر جواهر می کند
آن دو دریای کرم کو دارد اندر آستین
نسر طایر کرد از سهمش فراهم بال وپر
چون گشاید کرکس از زاغ کمان او کمین
گر ستم دندان نماید در زمان عدل او
خنجر آتش زبانش بر کند دندان سین
پشه یخاکی که پرد در هوای لطف او
در دمش سازد عظیم الشان چو منج انگبین
آن چنان که از کائنات ایزد محمد را گزید
از پی رحمت به خلق و از پی اعلای دین
از پی ضبط امور مملکت امروز کرد
سایه ی حق خواجه شمس الدین زکریا گزین
آصف فرخنده پی را بر سر دیوان گماشت
خود سلیمانی چنان را آصفی باید چنین
مسندش را دست فطرت بگذرانید از فلک
بعدی کی وزارت را به دست آرد چنین مسند نشین
رونق ملک ملک شاه و نظام الملک رفت
کو ملکشه گو بیا اکنون نظام ملک بین
زهره اندر پرده گردون فکند آوازها
کافتاب سلطنت را مشتری آمدقرین
این کرامتها گزو دیدی ز بسیار اند کیست
زود باشد کو به فکر سائب ورای رزین
داغ فرمانت نهد بر جبهه چی بال هند
طوق احسانت کند در گردن خاقان چین
ملک احسان تو را صد چون سحاب ادرار خار
خرمن فضل تو را صد چون عطارد خوشه چین
عقل اول اول از رایت زند دم در امور
چون ز خورشید جهان افروز صبح آخرین
هم به طوق منتت مرغان مطوق در هوا
هم به داغ طاعتت شیران مشرف در عرین
در ازل قسم جبین آمد سجود درگهت
زین سعادت بر سر آمد بر همه عضوی جبین
گر نشانی شجنه ای بر چارسوی بوستان
باد بی حکمت نیارد برد بوی از یاسمین
دست زد در عروة الوثقی فتراکت ظفر
گفت من به زین نخواهم یافتن حبل متین
کسی نمی بیند بهعهدت در میان ناز کان
لاغری را کو به مویی می کشد بار سمین
کرد زر مغربی در آستین بهر نثار
آید از مشرق برت هر روز صبح راستین
آفتاب بابی مبارک شد هلال طالعت
کاخ تیار از طالع او می کند چرخ برین
سالها غواص شد در بحر فکرت تا بیافت
آسمان از بهر زیب افسر این در سمین
مقدمش بر عالم و بر شاه عالم جاودان
فرخ و فرخنده با آمین (رب العالمین)
در همه وقتی جهانت طابع و گردون مطیع
در همه حالی خدایت حافظ و نصرت معین
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *