دریاب، که کار من از این بار، خراب است
پرسید، که حال بیمار تو چون است؟
چون است میپرسید، که بیمار خراب است
کی چشم تو با حال من افتد که شب و روز؟
او خفته و مست است و مرا کار خراب است
هشیار سری، کز می سودای تو مست، است
آباد دلی، کز غم دلدار خراب است
من مستم و فارغ ز غم محتسب امروز
کو نیز چو من، بر سر بازار، خراب است
تنها نه منم، مست، ز خمخانه عشقت
کز جرعه جامش، در و دیوار خراب است
سلمان ز می جام الست، است چنین مست
تا ظن نبری کز خم خمار، خراب است
زاهد چه دهی پند مرا؟ جامی ازین می
درکش که دماغ تو ز پندار خراب است