شمار روزه همی بر گفت روز شمار
تمام کرد به عید محمد مختار
شمار بوسه ز معشوق باز باید خواست
که روزه رفت و خط اندر کشید روزشمار
خوش آن حساب که باشد محاسبش معشوق
خوش آن شمار که باشد شماره گیرش بار
هزار بوسه فزونست بر لب تو مرا
تو وامدار منی خیز و وام من بگزار
مرا دلیست من آن دل ندارم و از تو دریغ
تو بوسه از من دلسوخته دریغ مدار
ترا بدان لب خواهم سه بوسه داد که من
بساط خواجه بدان بوسه داده ام بسیار
کدام خواجه؟ خداوند خلق عنبر بوی
کدام خواجه خداوند دست گوهر بار
عمید خسرو منصور ،ابوالحسن منصور
که جاودان ز جهان شاد باد و برخوردار
نه عمرست و بماند به عمر خطاب
نه حیدرست و بماند به حیدر کرار
مثال تیغش نقاش بر نگاشت بسنگ
ز سنگ خاست فغان و خروش و ناله زار
به نیزه کنگره برباید از حصار عدو
چنانکه بادخزان از چنار برگ چنار
بنام جودش غواص اگر ببحر شود
نخست دست رساند به لؤلؤ شهوار
چو کوهکن که بکان شد بنام دولت او
نخست میتین بر زد به زردست افشار
غریب وار همی گشت جود گرد جهان
چو نزد خواجه سید رسید کرد قرار
سخای خواجه بهارست و مادرخت و درخت
جوان و تازه نگردد مگر بفصل بهار
ایا عزیزترین کس بنزد تو مهمان
چنانکه دوست ترین کس بنزد تو زوار
بسا کسا که بدینار بخشش تو ببرد
ز دل غم و ز دو رخساره گونه دینار
درم بنزد تو خوارست و نزد خلق عزیز
عزیز خلق جهانرا همی چه داری خوار
ترا به اصل بزرگ ای بزرگوار کریم
زیادتیست بر آزادگان همه هموار
نه چون تو گردد اگر چندمال دارد کس
بدیع بزم کند یا درم دهد بسیار
نه عود گردد هر چوب کان به جهد و به رنج
به گل فرو کنی اندر کنار دریا بار
تذرو هم نشود جغدگر چه گوناگون
بپشت و سینه او بر کنند رنگ و نگار
بسا کسا که بجز نام زر شنیده نبود
ز مجلس تو برون برد زر کنار کنار
چنانکه بس کس کو ده درم ندید بهم
ز بر تو بعدد بریکی شمرد هزار
کسیکه خشم تو اورا بژرف چاه افکند
مگر بمهر تو گوید مرا ز چاه بر آر
چنانکه هر که مر او را کشنده مار گزید
امید رستن خویش افکند به مهره مار
چنانکه عادت خوب تو شیر خورد از فخر
خوی مخالف تو نیز شیر خورد از عار
هر آنکسی که مر او را زمی خمار گرفت
به می رهد ز عذاب خمار و رنج خمار
مگر که نار کفیده ست چشم دشمن تو
کز و مدام پریشان شده ست دانه نار
عدو که پیش تو آید گناه او تو مبخش
وگر چه ایزد بخشد گنه به استغفار
از آنکه هر که عدوی تو گشت کافر گشت
خدای توبه پذیرنده نیست از کفار
عدو پیاده بود خشم تو سوار دلیر
پیاده را بتواند گرفت زود سوار
ایا شجاعت را گرد بازوی تو طواف
ایا مروت را گرد مجلس تو مدار
نبید را چه فسون کرده ای که بر تو نبید
نکرد هرگز چون بر نبیدخواران کار
فزون خوری ز همه مردمان نبید و شوند
بمجلس تو همه خلق مست و تو هشیار
همیشه تا بنماید مدار چرخ بما
سیاه گیسوی لیل و سپید روی نهار
همیشه تا دو نکوهیده مدح باشدمان
یکی دو چشم نژند و یکی میان نزار
نصیب تو ز جهان خرمی و شادی باد
نصیبت دشمن تو رنج و شدت و تیمار
خجسته بادت عید و خجسته طلعت تو
بفال نیک بشیر همه صغار و کبار