پرستو بود
که شاخه را به سبزی برگهایش بخشید
و دو بال کوچک اش را
سفره ی بهار کرد
و
رفت
پرستو بود
که از سبزستان درخت کوچید
و کنده شدن را سرودی نخواند
آب بی تکلف آب
که خورشید را و پرستو را
به یک سان باز تاب است
پرستو بود
که آب ها را در امتداد خورشید
می پیمود
و خورشید را
در تکرار آب
می سرود
بی آنکه از کنده شدن
گریسته باشد
به قدر حرفی
بی آنکه از کوچ
نالیده باشد
به زلالی اشکی
آرام و پر شکوه
پیرهن دردش را
به عریانی درخت بخشید
و بهار را
بر بال هایش
به سفر تازه برد
پرستو بود
آن خورشیدی که سحر
از گریبانت پرید.