دل هر پنجره پر ابر شده باران کو؟
شرشر برگ در آغوش سپیداران کو؟
بغض صد ساله نشسته به گلوگاه سحر
شعر بیدار گری بر لب بیداران کو؟
نفس صبح گرفته ست، خروسان خاموش
آن طلوعی که بریزد به شب یاران کو؟
در اگر باز بود آن طرف در خالیست
درکه آغوش شود جانب گلزاران کو؟
* * *
شهر بیگانه! مرا قوت آوازی هست
در تن خالی تو پهنۀ نیزاران کو؟
حمیرا نکهت دستگیرزاده