خورشید روز های کهن

خورشید روز های کهن
آن شور در نگاه تو نا آرمیده رفت
موج صدا به ساحل لب نا رسیده رفت
برگی به نام عشق که پیوند میزدم
از ساقه خیال دلم نا دمیده رفت
خورشید روز های کهن کهنگی گرفت
صبحی که بود همدم پاک سپیده رفت
دیروز آخرین ورق عشق بر فتاد
از ین کتاب باب زلال نشیده رفت
پروا مکن که قصد رهایی ست در سرت
کز آشیانه میل پریدن پریده رفت
بگذار تا به خویش رسم زین ره دراز
وقتا که او به نیمه ره نا رسیده رفت
اینک من و تلاوت صد کوه گفتنی
تا عشق از صدای تو برگی نچیده رفت
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *