ای تکدرخت شرقی مغرب نشین بگو
از آیه های باور و شور و یقین بگو
ای شهسوار وادی شعر دری بمان
با من ز همصدایی صبح بهین بگو
از آشیان سوخته بر شاخه های نور
وز ریشه های سوخته از تفت کین بگو
بعد از من و تو آبی آن آسمان چه شد؟
تیغ سحر برآمد از آن آستین بگو
صد حنجره صدا به دل واژه آب کن
در کوچه های مردۀ شهر غمین بگو
از ریشه های آبی آواز های نور
با باغ های خستۀ آن سرزمین بگو
بس روز ها که روزنه یی دیده وا نکرد
وردی برای ختم شب ای بهترین بگو
حمیرا نکهت دستگیرزاده