خواب است این که: بانگ درا را ربوده اند
از حنجره صدای رسا را ربوده اند
این تیره گی به دیده ی این شهر از کجاست
گویا که از سپیده حیا را ربوده اند
تلخ است روز، خسته و بیچاره است روز
از دست هاش دست صدا را ربوده اند
گویا کسی به دشنه ی دشمن سلام داد
کز بیخ و بن صلابت ما را ربوده اند
گویا کسی ستاره ی خود را به خاک برد
تا لحظه های عشق ٌستا را ربوده اند
میدیدم از نهایت یک چیغ می رسد
دادی که وای بال هما را ربوده اند
دیدم جنازه ها همگی همصدا شدند
کز خونهای بسته ، بها را ربوده اند
تاریخ ما به حادثه ها رنگ میخورد
ازبود ما ز بس که دها* را ربوده اند
گویا کسی زسینه ی این دیر… ؟ نه ! مباد!
آری، خلوص بکردعا را ربوده اند
این شهر شط خون شده در خواب های من
بیدار می شوم که خدا را ربوده اند
حمیرا نکهت دستگیرزاده
عشق ستا _ ستایشگر عشق
دها – هوشمندی، زیرکی