فریب تازه

فریب تازه
ببر اندوه سیال شبان را از سرم یارا
که بیرون از گلیم صبر اینک می نهد پا را
فریب تازه می چیند به راه رهروان، دستی
که دست آموز خدعه کرده دست وآستین ها را
بهار بی جوانه می گشاید ره به باغستان
کسی جدی نمیگیرد شروع فصل یغما را
نه چشمی گوش شد اینجا نه گوشی چشم تا بیند
که سرو از یاد خواهد برد فکر قد و بالا را
صدای پاک گنجشکان به گوش شاخه می پیچد
” چراغ چارسو مپسند طبع روشن ما را”
حمیرا نکهت دستگیرزاده
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *