گفتم که عاشقانه سرایم ، نمیشود

گفتم که عاشقانه سرایم ، نمیشود
از این فضای تلخ برآیم نمیشود
از آفتاب یخ زده گرما نمی رسد
آری به غیر سایه، نمایم نمیشود
این ماه، ماه گمشده در بی تفاوتی
جز نغمه ی شکسته به نایم نمیشود
هندوکش عظیم، بلندای قامتت
از هم تکیده است و ردایم نمیشود
شبهای شاهنامه وشعر و فسانه ات
آیینه دار بانگ درايم نمیشود
گفتم که از نهایت یک شعر سرزنم
از متن خنده ات چو جدایم؛ نمیشود
اندیشه ی بهار شدن را چه پرورم
وقتی که شاخه چتر صدایم نمیشود
باید که عاشقانه به آغاز رو کنم
در خالی ِ غروب چه پایم؟ ، نمیشود
ساکت میان لانۀ خورشید هم مخواه
من را که بال های همایم، نمیشود

حمیرا نکهت دستگیرزاده

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *