مهمان یاد هـــای تـــوام در دوام شب

مهمان یاد هـــای تـــوام در دوام شب
بسیار همزبان تـوام من به کـــام شب
در بامداد خـــــاطره هایم تو روشنی
هر چند در حصار شبم در کنام شب
باغـی کنار خـــانــــــــۀ پاییز ساختم
بالید در مسیر خیـــــال و مـرام شب
آیینه هـــــــــا برابر چشم تو می نهم
خورشید میشوم به سپاه و قیــام شب
یک مشت آب بـر رخ امیــد می زنم
آزاد تا شــــــود ز مدار و زمام شب
بر واژه هـــــــای تازۀ من ناز میکنـد
دامن فشـانده یاس به دور کــلام شب
خورشیدواره ایم رها از سپیــــــده ها
صبحی تنیده ایم ولی دور نــــام شب
دستی گشــــــاده ایم ولی بهر التماس
چشمی گشوده ایم ولی بر نظام شب
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *