چگونه می مانی
در سراشیب ترسناک تنهایی؟
با این همه سنگیِ
وشکیبایی؟
ابر را آذرخشی آزرد
و نرمش باران را
غرش تندری
چگونه میخوانی
در این سراشیب بی صدایی
سنگ ترین آیه ها را در متن هماوایی؟
گیسو فشانی گندم را
دهشت داس
وبوسه ی تر علف را
وحشت سُم
پاسخ بود
هنوز از شکیبایی میخوانی؟
در بارانی ترین ساعت
خورشید
چتری از شب بر سر نهاد
و ماه در بی مهری فرومُرد
آه امید سرگردان
هنوز
در سیلاب های تند
قایق میرانی!
حمیرا نکهت دستگیرزاده