همریشه

همریشه
سخن من با تو می گویم که میدانی زبانم را
و حتی واژه های تیت و پاشان روانم را
سخن من با تو می گویم که تو همزاد من هستی
و همریشه به آوای که پر کرده جهانم را
سخن من با تو می گویم که کس چون تو نمی داند
غریبی های پیدا و غمستان نهانم را
سخن خود بر نمی تابد نیاز گفتنی ها را
از آن دردی که خالی کرده از من آشیانم را
از آن روزی که اکاسی درون خانه تنها شد
از آن شامی که شب کوری صدا زد آسمانم را
از آن شعری که در دیوان فریادم مکرر شد
از آن بیتی که زندانی غوغا کرده جانم را
از آن برگی که روی شاخه همرنگ صدا می شد
بهارانه گلوی آرزو های جوانم را
از آن عشقی که می افسرد در تنهایی چشمم
از آن دستی که می ا فشرد آواز گمانم را
درون ذهن آیینه سخن تا با تو میگویم
زهر سو می وزد دستی که بر بندد دهانم را

حمیرا نکهت دستگیرزاده

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *