گه دهی و گه هزار و گاه صدی
لب را قشر و قشر را لبی
جسمرا روح و روح را جسدی
نیستی هیچ خالی از کثرت
تا درین معرض و درین صددی
گاه ابری و گاه بارانی
گاه بحری و گه برآن زبدی
بلبل نوبهار بستانی
گلرخ و ماه روی و سرو قدی
خوبی روی هر پریرویی
زیب و هر زلف و خط و خال و خدی
بحقیقت ترا جهان ولد است
گرچه او را ت این زمان ولدی
گرچه در اسم و نعت بسیاری
لیک در ذات واحد احدی
پیش از این بود مغربی ازلی
مدتی شد که گشته ابدی