از پی عکس رخ خویش مهیّا دارش
رخ زیبای ترا آینه میباید
از برای زرخ زیبای تو زیبا دارش
حیف باشد که بود نقش من و باد روی
از پی نقش توئی نقش من و ما دارش
خلوت خاص پر از شورش و غوغا خوش نیست
خالی از ولوله و شورش و غوغا دارش
چو تماشای رخ خویش در او خواهی کرد
پاک از بهر نظرگاه و تماشا دارش
چونکه چوگان سر زلف ترا گوی بود
دایماً گوی صفت بیسر و بی پا دارش
گاه مشتاق تر از دیده و امق سازش
گاه معشوق تر از چهره عذرا دارش
گرچه ساحل بود از موج مدارش خالی
ور چو دریاست پر از لولو لالا دارش
مغربی مفرد و یکتاست دلارام رام
مظهر اوست دلت مفرد و یکتا دارش