نیست غیر از سیمیا عالم، به سودایش مپیچ
موجه از دریا، شعاع از مهر حیرانی چراست؟
محو اصل مدعا باش و بر اجزایش مپیچ
آسمان وهم ست از برجیس و کیوانش مگوی
نقش ما هیچ ست بر پنهان و پیدایش مپیچ
آخر از مینا به جاه و پایه افزون نیستی
بنده ساقی شو و گردن ز ایمایش مپیچ
صورتی باید که باشد نغز و زیبا روزگار
گو به اکسونش مپوش و گو به دیبایش مپیچ
نامه عنوانش بنام تست زان رو تازه است
داغ غم دارد سوادش بر سراپایش مپیچ
دل از آن تست و نعمتهای الوانش تراست
سخت در هم چون سماط خوان یغمایش مپیچ
ای هوس کارت ز گستاخی به بی رحمی کشید
نازکیهای میانش بین به بالایش مپیچ
بیش ازین کی بود این هم التفاتی بوده است
اینقدر بر خود ز رنجشهای بیجایش مپیچ
نعش غالب همچنین بر جا گذار آخر شبست
خیز و در کحلی پرند گوهرآمایش مپیچ