یوسفی در چارسوی دهر نقصان کرده ایم
پشت بر کوه ست طاقت تکیه تا بر رحمت ست
کار دشوارست و ما بر خویش آسان کرده ایم
رنگها چون شد فراهم مصرفی دیگر نداشت
خلد را نقش و نگار طاق نسیان کرده ایم
ناله را از شعله آیین چراغان بسته ایم
گریه را از جوش خون تسبیح مرجان کرده ایم
از شرر گل در گریبان نشاط افگنده اند
خنده ها بر فرصت عشرت پرستان کرده ایم
میگساران قحط و ما بی صبر عشرت مفت کیست؟
باده ما تا کهن گردید ارزان کرده ایم
زاهد از ما خوشه تا کی به چشم کم مبین
هی نمی دانی که یک پیمانه نقصان کرده ایم
راز ما از پرده چاک گریبان بازجوی
نامه شوق تو باز از طرف عنوان کرده ایم
حیف باشد خارها در راه مهمان ریختن
با خیالش شکوه از بیداد مژگان کرده ایم
حق شناس صحبت بی تابی پروانه ایم
گر چه مشق ناله با مرغ سحرخوان کرده ایم
می دهد چشمش به یک پیمانه هر میخوار را
عشوه ساقی به کار کفر و ایمان کرده ایم
غالب از جوش دم ما تربتش گلپوش باد
پرده ساز ظهوری را گل افشان کرده ایم