جا را نگاه دار و هم از خود جدا برقص
نبود وفای عهد دمی خوش غنیمت ست
از شاهدان به نازش عهد وفا برقص
ذوقی ست جستجو چه زنی دم ز قطع راه
رفتار گم کن و به صدای درا برقص
سرسبز بوده و به چمن ها چمیده ایم
ای شعله در گداز خس و خار ما برقص
هم بر نوای جغد طریق سماع گیر
هم در هوای جنبش بال هما برقص
در عشق انبساط به پایان نمی رسد
چون گردباد خاک شو و در هوا برقص
فرسوده رسمهای عزیزان فرو گذار
در سور نوحه خوان و به بزم عزا برقص
چون خشم صالحان و ولای منافقان
در نفس خود مباش ولی بر ملا برقص
از سوختن الم ز شگفتن طرب مجوی
بیهوده در کنار سموم و صبا برقص
غالب بدین نشاط که وابسته که ای
در خویشتن ببال و به بند بلا برقص