چو دست قضا نقش این جلد بست
پر و بال طاووس در هم شکست
کتابش چو گوهر بود از شرف
مناسب فتادست جلد از صدف
کند خرده کاریش را چون نگاه
گذارد فلک عینک از مهر و ماه
چو خود را سزاوار این جلد دید
صدف دامن از دست گوهر کشید
تراوش ز بس می کند آب از او
گلش را نشسته است شبنم برو
برای تماشای این نوبهار
نگه باز گردانم از روی یار
کتابی کزو گشت زینت پذیر
میان دو گلشن شود جایگیر