چند از شرم تو باشد در نقاب

چند از شرم تو باشد در نقاب
رخ بپوشان تا برآید آفتاب
بر سر هر عضو من دردت نهاد
نقطه داغی نشان انتخاب
تا در آب افتاده عکس عارضت
می نیاسودست موج از اضطراب
بر بیاض دیده از خون جگر
می نویسم خط بیزاری خواب
می کند هر شام در تحت الثری
خاک از رشک تو بر سر آفتاب
دسته گل تحفه می آرد نسیم
تا برد از سینه ام بوی کباب
شب کلیم از دیده می بارد سرشک
روز از منزل برون می ریزد آب
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *