دلا بر چشم تر نه آستین را

دلا بر چشم تر نه آستین را
چه می پوئی عبث روی زمین را
ز محراب دو ابروی تو پیداست
که با خود کرده روی کفر و دین را
ز موی پوست تخت فقر بافند
ملایک رشته حبل المتین را
بغیر از عجب از تحسین ندیدم
بدل کردم بنفرین آفرین را
شکست ایام گوهرهای بیعیب
که سازد سرمه چشم عیب بین را
زنه خرمن که دارد کشت افلاک
نبینی بهره ور یک خوشه چین را
بحکاکی چه استادست چشمت
کند از جنبش مژگان نگین را
دوات از کلک فکرم سر نه پیچد
عجب ربطی است با دست آستین را
کلیم آن می که کوه غم ز دل برد
نبرد از روی او چین جبین را
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *